×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

رازمجنون

برادر سیدعبدالله عابدین مطلق

دردسرخانه موش ها

دردسرخانه موش ها

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. روزی روزگاری 10 موش در خانه ای زندگی میکردند. زندگی آنها به خوبی می گذشت. اما روزی چند مورچه به خانه ی آنها آمدند و غذایشان را دزدیند وقتی موشها به خانه آمدند و آن وضع را دیدند و خیلی خیلی عضبانی شدند.

مادر با ناراحتی گفت : حالا چه بخوریم! وای بیچاره شدیم!

اما پدر گفت : باید به آنها حمله کنیم.

دختر کوچکتر گفت : اما از کجا خانه آن ها را پیدا کنیم؟ ما که نمی توانیم خانه همه مورچه ها را بگردیم.

پدر بزرگ گفت : باید فکر کنیم هرچیزی یک  راه حلی دارد

و بعد شروع به فکر کردن کردند .....

چند دقیقه گذشت ناگهان پدر بزرگ گفت : فهمیدم باید تا وقتی آن ها آمدند صبر کنیم و وقتی آمدند به آن ها بگوییم که وقتی که ما نیستیم آن ها مقداری از غذای ما را بردارند آن وقت هم آن ها غذا دارند هم ما.

همه قبول کردند و قرار شد همان کار را بکنند.

چهارشنبه 23 آذر 1390 - 9:41:27 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


زودباش عجله کن


اینجا ایران است


***شهادت ازجنس دخترانه***


پنجشنبه های انتظار


المهدی طاوس اهل الجنه


شعری زیبا درمورد شهدا


شعرمبعث حضرت رسول


درگذشت جوان ناکام برادر بسیجی احسان سلطانی و برادر بسیجی سید عباس موسوی


جایزه شیعه آنلاین برای کشتن خواننده ایرانی موهن


مرگ بر شاهین نجفی


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

139401 بازدید

302 بازدید امروز

87 بازدید دیروز

765 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements